| تاریخ ارسال: 1399/7/5 |
بسمه تعالی
حکمت ۸
اِعْجَبُوا لِهَذَا اَلْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ «در مورد این انسان در شگفت باشید که به وسیله پیهی [چشم] می بیند و با گوشتی [زبان] سخن می گوید و به وسیله استخوانی [گوش] می شنود و از شکافی [بینی] نفس می کشد» .
امام (علیه السلام) به ظرافت آفرینش انسان، نسبت به برخی از رازهای حکمت خدا درباره آن توجه داده است و هدف نهایی آن حضرت استدلال بر حکمت آفریدگار و هستی بخش انسان بوده است و چهار مورد از موارد توجه و بیداری را یادآوری کرده است که عبارتند از: ابزار دیدن، سخن گفتن، شنیدن و نفس کشیدن و این موارد را به خصوص یادآوری کرده است، از آنرو که اینها با همه ناچیزیشان در هستی انسان با تمام بزرگی و مقام بلندی که در میان مخلوقات دارد، ضرورت دارند و هستی انسان وابسته به آنهاست، تا این که جای تعجب و هوشیاری نسبت به آفریدگار دانا باشد.
در تمام این موارد و نظایر اینها چه در بدن انسان و چه در سایر حیوانات، عبرتی است برای کسی که در صدد عبرت گرفتن است و کمال گواهی به وجود آفریدگار حکیم آنهاست. هر کسی که در اجزای بدن انسان دقت کند، دلایلی از حکمت خداوندی را مشاهده می کند که اندیشه انسان مات و مبهوت و عقل حیران و سرگردان می شود .(سایت امام علی)
نخست می فرماید: اعْجَبُوا لِهَذَا الانْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْم «از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه می بیند»؛ می دانیم بافتهای بدن انسان عمدتا از گوشت تشکیل شده؛ گوشتی که استخوانها آن را برپا میدارد؛ ولی چشم در واقع یک قطعه پیه شفاف است که ساختمان بسیار عجیب و دقیقی دارد؛ از هفت طبقه که روی هم قرار گرفته اند و سه ماده سیال و شفّاف که در میان آنها قرار دارند تشکیل شده و یک دنیا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقیقترین وسایل فیلمبرداری هرگز قدرت چشم را ندارد، زیرا بدون این که نیاز به این داشته باشد که فیلمی در آن بنهند گاه هفتاد یا هشتاد سال کار فیلمبرداری خود را انجام میدهد و تمام فیلمهای او سه بعدی است و در آن واحد می تواند خود را بر دور و نزدیک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت می کند بی آنکه نیاز به تنظیم کردن داشته باشد از عجایب چشم این که به طور خودکار خود را برای عکس برداری از صحنه های مختلف آماده می کند؛ در جایی که نور زیاد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ می شود تا نور کمتری وارد شود نه چشم آسیب ببیند و نه عکس برداری خراب شود و در جایی که کم باشد مردمک چشم بسیار فراخ می شود تا نور بیشتری را وارد چشم کند. به هنگام عکس برداری از صحنه های دور و نزدیک عدسی چشم به وسیله عضلات بسیار ظریفی که در اطراف آن قرار دارد گاه کشیده می شود تا صحنه های دور را کاملاً تصویربرداری کند و گاه رها میشود تا عدسی قطور گشته برای صحنه های نزدیک آماده باشد. بسیار شده است که ناگهان در شب تاریک چراغها خاموش می شود، وقتی به اطراف نگاه می کنیم هیچ چیز را نمی بینیم؛ ولی پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبیق می کند و کم کم اشیای اطراف خود را می بینیم. از شگفتی های دیگر این که همه ذرات چشم موجود زنده ای هستند و باید تغذیه شوند و تغذیه از طریق خون صورت می گیرد و اگر خون به همان شکلی که وارد اعضا می شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاریک می گردد ولی آفریدگار جهان پیش از آنکه خون وارد چشم شود آن را چنان تصفیه و زلال می سازد که کمترین رنگی از خود نشان نمی دهد. از دیگر عجایب چشم این است که دائماً به وسیله چشمه های بسیار کوچک اشک و حرکت پلکها نرم و مرطوب نگهداری می شود که اگر نباشد چشم می خشکد و کارآیی خود را از دست می دهد چشمه های اشک این آب زلال را تدریجاً روی چشم میفرستد و از مجرای دیگری که به منزله فاضلاب است عبور می کند و به داخل حلق می ریزد و به هنگام گریه فعالیت این چشمه ها به صورت خودکار فزونی مییابد. اشک چشم از بیش از بیست ماده ترکیب شده که برای تغذیه چشم و شست و شو و ضد عفونی کردن آن کاملاً مؤثر است. شگفتی های ساختمان چشم بیش از آن است که در یک کتاب بگنجد و از اینجا به عظمت کلام مولی می توان پی برد که می فرماید: «انسان با یک قطعه چربی کوچک می تواند این همه صحنه ها را ببیند. قرآن مجید نیز به آفرینش چشمها در مسئله خداشناسی اشاره کرده و می فرماید: أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ «آیا برای انسان دو چشم نیافریدیم؟»(بلد/۸) (مکارم، ج ۱۲، ۱۳۹۰: ۷۳-۷۵)
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه ای در اینجا اشاره کرده می فرماید: چشم دو وظیفه مهم دارد: یکی اینکه دریچه ای است به سوی قلب، یعنی اثری از شیئ بیرونی رویت شده به وسیلۀ آن به قلب می رسد. دیگر اینکه بسیاریاز اوقت، آنچه را از عشق و نفرت و زیرکی و کودنی و قصد خیر و شر در قلب وجود دارد، همچون آینه منعکس می کند. یعنی چشم با قلب داد و ستد دارد، در آن اثر می کند و از آن اثر می پذیرد.(مغنیه، ۱۳۹۲: ۲۴)
امام دومین شگفتی وجود انسان را بیان می فرماید که: وَیَتَکَلَّمُ بِلَحْم «و (تعجب کنید که انسان) با قطعه گوشتی سخن میگوید.» با اینکه سخن گفتن برای ما کار بسیار ساده ای به نظر می رسد که حتی از کودکی با آن آشنا بودهایم ولی اگر درست بیندیشیم کار بسیار پیچیدهای است. به هنگام ادای یک جمله زبان باید با سرعت روی مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا برای حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگیرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضای دهان پخش شود بلافاصله روی مخرج «نون» قرار گیرد تا واژه زبان تلفظ شود. حال فکر کنید ورای خواندن یک مقاله یا بیان سخنرانی این زبان چه جوالانی باید در درون دهان داشته باشد که مسلسل وار جای خود را تغییر دهد که اگر دیر بجنبد کلمه غلطی بر زبان جاری می شود و جالب این است که چنان این جابجایی عادت انسان می شود که گویی به صورت خودکار در آمده است و انسان می تواند همه حوادث عالم هستی را با همین قطعه گوشت بسیار ساده ادا کند و این نکته نیز قابل توجه است که صدها یا هزاران زبان برای تکلم در دنیا وجود دارد و همگی با حرکات زبانشان می توانند مقاصد خود را بیان کنند. از آنجا که اگر این زبان دائماً تر و تازه نباشد نمی تواند چنین حرکات سریعی از خود نشان بدهد خداوند چشمه هایی جوشان در زیر زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش می کند و زبان را نرم و فعال نگه می دارد و دیده ایم به هنگام تشنگی شدید و کم شدن آب دهان انسان بسیار به زحمت سخن می گوید. نکته مهم در مسئله سخن گفتن این است که مطالبی را که انسان می خواهد برای دیگران بیان کند نخست به صورت کلی در روح و مغزش حاضر می شود و بعد کلمات را برای ادای آن انتخاب می کند سپس به زبان فرمان می دهد که با استفاده از مخارج حروف، کلمات را تنظیم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا دیگران از مقاصد دورنی او آگاه شوند. بزرگ است خدایی که چنین قدرتی به انسان و مخصوصاً به یک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.
******
آن گاه امام در سومین جمله از حس شنوایی انسان سخن می گوید و می فرماید: وَیَسْمَعُ بِعَظْم «(این مایه تعجب است که) انسان با استخوانی میشنود»؛ امواج صوتی از مجاری گوش وارد می شود و در آن پیچ و خم تعدیل مییابد سپس به پرده گوش می رسد. در پشت این پرده دو استخوان ظریف به نام استخوانهای چکشی و سندانی وجود دارد که بی شباهت به چکش و سندان نیست. دسته استخوان چکشی به پرده صماخ متکی است و از ارتعاش آن به حرکت در می آید. (دانشمندان می گویند: علاوه بر دو استخوان چکشی و سندانی، استخوان دیگری به نام استخوان رکابی نیز هست که آن نیز نقش مؤثری در شنوایی دارد.) این دو استخوان به حرکت درمی آیند و عصبی که در پشت آنهاست از این حرکت متأثر شده پیام را به مغز منتقل می کند و انسان کلمات و حروفی را که دریافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبیق می دهد و مفاهیم سخنان را درمی یابد و گاه زیر و بم ارتعاش صوتی و شدت و ضعف آن پیامهای خاصی با خود همراه دارد که آن را نیز درک میکند مثلاً پیامی که یک ناله ممتد و یا یک فریاد بلند یا نفسهای سریع و پی در پی با خود دارد همه از طریق این مجرا و این استخوان به درون روح و جان انسان منتقل می شود. این نکته نیز حائز اهمّیّت است که بخش مهمی از تعادل بدن به هنگام ایستادن و راه رفتن به وسیله گوش تأمین می شود، لذا بعضی از بیماری های گوش سبب میشود که انسان حالت سرگیجه به خود بگیرد و قدرت بر حفظ تعادل خویش نداشته باشد. سپس امام(علیه السلام) در پایان این گفتار حکمت آمیز که ناظر به عظمت آفرینش انسان است و قدرت آفریدگار را نشان می دهد که با ابزار ساده ای آثار مهمی را آفریده است.
******
و در ادامه می فرماید: وَیَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم «و (عجیب این که) انسان از شکافی تنفس میکند»؛ منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بینی است که نفس کشیدن انسان غالباً در بیداری و خواب به وسیله آن انجام می شود، هرچند گاه به وسیله دهان نیز تنفس می کند؛ ولی دهان مسلماً مجرای اصلی نیست و تنفس از طریق آن گاه آثار نامطلوبی دارد؛ مخصوصاً در هوای سرد ممکن است به ریه ها آسیب برساند در حالی که از طریق بینی هوای سرد تدریجاً گرم می شود و به داخل ریه ها می رسد. شایان توجه این که این شکاف دارای موهایی است که گرد و غبار را می گیرد و در مایه لزجی که از بالا ترشح می شود، به صورت آب بینی در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند. خداوند در این شکاف ساده یکی از مهم ترین حواس انسان یعنی حس بویایی را آفریده که به وسیله آن می تواند خود را از خطراتی حفظ کند یا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشیدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسیار خوبی جهت تشخیص غذاهای سالم از ناسالم است. خدای متعال وسعت این شکاف را دقیقاً به اندازه نیاز برای تنفس قرار داده است؛ اگر تنگ تر بود انسان به تنگی نفس دچار می شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونی هوا به ریه آسیب برساند. فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ. (مومنون/۱۴)(مکارم، ج ۱۲، ۱۳۹۰: ۷۶-۷۸)
نکته اول
شأن صدور؛ از ضمیر جمع («واو» اعجبوا) در ابتدای این کلام چنین به دست می آید که امام (علیه السلام) در جمعی که احتمالاً، از نشانههای توحید در وجود انسان و یا از خصوصیات این موجود متعالی گفتگو میکردهاند، فرموده است.
نکته دوم
این حکمت هم مانند بسیاری از کلمات امام (علیه السلام) جامع جمال لفظ و کمال معناست. جمال لفظی اش، همان شعر گونگی و استعمال شدن کلمات موزونۀ «شحم، لحم، عظم و خرم» در مقاطع آن است و این نشانی بارزی از آن است که امام (علیه السلام) امیر کلام است.
نکته سوم
علماء منطق در بین انواع حیوانات، تعجب را از خصوصیات انسان می دانند و این ویژگی قبل از هر توضیح، برای همه روشن است. زیرا هر کس به حکم انسان بودن، خصوصیت تعجب کردن را دارد، چون چنین است نیازی به شرح و تفسیر تعجب نیست.
نکته چهارم
لفظ هذا (این)، اسم است و مشارالیه آن، نوع انسان است نه همۀ افراد آن. ناگفته پیداست که برای حضور «نوع» در جمع، حضور بعضی از افراد کافی است و استعمال اسم اشاره در اینجا، از این جهت است که ویژگیهای محسوس آدمی (دیدن با پیه و ...) مورد توجه است و الا بدون اسم اشاره هم، بیان کامل بود.
نکته پنجم
لفظ انسان، مشتق از انس می باشد و این موجود را از آن جهت انسان می گویند که به موجب فطرت، با خالق و با داشتن عاطفه، با همنوعان خود و به موجب عقل، با کمال، انس دارد، در مقابل حیوانات، که عمدتاً فاقد انس با یکدیگرند.
نکته ششم
در این حکمت امام (علیه السلام) از شگفتی های جسمی آدمی، سخن به میان آورده و از معجبات روحی و روانی او ذکری نکرده است؛ این برای آن است که شگفتی های روانی انسان، نه قابل توصیف و نه شایستۀ درک است.
نکته هفتم
از خصوصیات انسانی، سخن گفتن با تکه گوشتی و شنیدن با استخوانی و نفس کشیدن از شکافی است. انواع دیگر حیوانات هم این خصوصیات را دارند. اما این انسان است که سخن گفتن و بردن بهره های بلند و متعالی، با شنیدن و نفس کشیدن، مخصوص اوست و این از جهت ارتباطی است که بین حس و عقل آدمی وجود دارد.
نکته هشتم
می توان گفت منظور امام (علیه السلام) از بیان این مطلب، توجه دادن انسان، به آفریدگار حکیمش، که او را با این خصوصیات بوجود آورده است و یا با یادآوری حقارت و پستی این چند عضو، که ارکان وجود آدمی هستند، کبر و غرور انسانها را محکوم فرماید.(نظامی، ۱۳۸۳: ۴۴۰-۴۴۲)
عظمت تمام این کارها، با وجود کوچکی و ظرافت و سستی ابزارهای آنها، به انسان توجه می دهند که او بسیار ظریف و ضعیف است؛ پس باید از مرکب غرورش پایین آید. امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: و خلق الانسان ضعیفا؛ انسان ضعیف آفریده شده است. (آل عمران/۲۸) سپس فرمود: «و کیف یکون ضعیفاً و هو ینظر بشحمٍ و یسمع بعظم و ینطق بلحمٍ؛ چگونه ضعیف نیست و حال آنکه او با پیهی نگاه می کند، با استخوانی می شنود و با گوشتی صحبت مینماید.» (بحرانی، ج ۵، ۱۳۶۲: ۲۴۳)
شگفت آرید بر انسانیکه از پیهی بود بینا سخن گوید به لحمی، بشنود بااستخوانی نغمۀ دنیا
برآرد دم ز یک سوراخ مبهم بر سر بینی که گـر بنـدد بـرآیـد جـان شیرینــش ز سـر تا پا
نکته نهم
دانشمندان متحیرند که انسان چگونه تصویری را که بر روی شبکیه چشم می افتد، تحلیل و بررسی و درک می کند و یا وقتی ارتجاعات مختلف و امواج کوبنده بر پرده صماخ گوش اثر می گذارند، چگونه مغز و روح آنها را از هم تشخیص می دهد و می تواند بفهمد که آنها چه هستند و چه می گویند. جالب تر اینکه بدن انسان بدون اراده مستقیم او، می تواند در حال خواب و در همه حالات بیداری، کار رساندن هوا به بدن را انجام دهد. دانشمندان تبدیل تصاویر و صداها و یا تبدیل تحلیلات مغز را به سخن و گفته ها، به وسیله سیستم عصبی بدن می دانند؛ ولی باز هم چگونگی آن مشخص نگشته است. با این همه، علما و دانشمندان الهی این نکته را پذیرفته اند که این پیه و گوشت و استخوان نمی بینند و نمی گویند و نمی شنوند؛ بلکه آنها تنها وسیله دیدن، گفتن و شنیدن هستند و آنچه می بیند، می شنود و توان تکلم و یا فهم الفاظ را دارد، روح و یا مغز آدمی است. (جویباری،۱۳۸۴: ۵۵- ۵۶)
منابع و مآخذ
حکمت ۸
اِعْجَبُوا لِهَذَا اَلْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ «در مورد این انسان در شگفت باشید که به وسیله پیهی [چشم] می بیند و با گوشتی [زبان] سخن می گوید و به وسیله استخوانی [گوش] می شنود و از شکافی [بینی] نفس می کشد» .
امام (علیه السلام) به ظرافت آفرینش انسان، نسبت به برخی از رازهای حکمت خدا درباره آن توجه داده است و هدف نهایی آن حضرت استدلال بر حکمت آفریدگار و هستی بخش انسان بوده است و چهار مورد از موارد توجه و بیداری را یادآوری کرده است که عبارتند از: ابزار دیدن، سخن گفتن، شنیدن و نفس کشیدن و این موارد را به خصوص یادآوری کرده است، از آنرو که اینها با همه ناچیزیشان در هستی انسان با تمام بزرگی و مقام بلندی که در میان مخلوقات دارد، ضرورت دارند و هستی انسان وابسته به آنهاست، تا این که جای تعجب و هوشیاری نسبت به آفریدگار دانا باشد.
در تمام این موارد و نظایر اینها چه در بدن انسان و چه در سایر حیوانات، عبرتی است برای کسی که در صدد عبرت گرفتن است و کمال گواهی به وجود آفریدگار حکیم آنهاست. هر کسی که در اجزای بدن انسان دقت کند، دلایلی از حکمت خداوندی را مشاهده می کند که اندیشه انسان مات و مبهوت و عقل حیران و سرگردان می شود .(سایت امام علی)
نخست می فرماید: اعْجَبُوا لِهَذَا الانْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْم «از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه می بیند»؛ می دانیم بافتهای بدن انسان عمدتا از گوشت تشکیل شده؛ گوشتی که استخوانها آن را برپا میدارد؛ ولی چشم در واقع یک قطعه پیه شفاف است که ساختمان بسیار عجیب و دقیقی دارد؛ از هفت طبقه که روی هم قرار گرفته اند و سه ماده سیال و شفّاف که در میان آنها قرار دارند تشکیل شده و یک دنیا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقیقترین وسایل فیلمبرداری هرگز قدرت چشم را ندارد، زیرا بدون این که نیاز به این داشته باشد که فیلمی در آن بنهند گاه هفتاد یا هشتاد سال کار فیلمبرداری خود را انجام میدهد و تمام فیلمهای او سه بعدی است و در آن واحد می تواند خود را بر دور و نزدیک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت می کند بی آنکه نیاز به تنظیم کردن داشته باشد از عجایب چشم این که به طور خودکار خود را برای عکس برداری از صحنه های مختلف آماده می کند؛ در جایی که نور زیاد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ می شود تا نور کمتری وارد شود نه چشم آسیب ببیند و نه عکس برداری خراب شود و در جایی که کم باشد مردمک چشم بسیار فراخ می شود تا نور بیشتری را وارد چشم کند. به هنگام عکس برداری از صحنه های دور و نزدیک عدسی چشم به وسیله عضلات بسیار ظریفی که در اطراف آن قرار دارد گاه کشیده می شود تا صحنه های دور را کاملاً تصویربرداری کند و گاه رها میشود تا عدسی قطور گشته برای صحنه های نزدیک آماده باشد. بسیار شده است که ناگهان در شب تاریک چراغها خاموش می شود، وقتی به اطراف نگاه می کنیم هیچ چیز را نمی بینیم؛ ولی پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبیق می کند و کم کم اشیای اطراف خود را می بینیم. از شگفتی های دیگر این که همه ذرات چشم موجود زنده ای هستند و باید تغذیه شوند و تغذیه از طریق خون صورت می گیرد و اگر خون به همان شکلی که وارد اعضا می شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاریک می گردد ولی آفریدگار جهان پیش از آنکه خون وارد چشم شود آن را چنان تصفیه و زلال می سازد که کمترین رنگی از خود نشان نمی دهد. از دیگر عجایب چشم این است که دائماً به وسیله چشمه های بسیار کوچک اشک و حرکت پلکها نرم و مرطوب نگهداری می شود که اگر نباشد چشم می خشکد و کارآیی خود را از دست می دهد چشمه های اشک این آب زلال را تدریجاً روی چشم میفرستد و از مجرای دیگری که به منزله فاضلاب است عبور می کند و به داخل حلق می ریزد و به هنگام گریه فعالیت این چشمه ها به صورت خودکار فزونی مییابد. اشک چشم از بیش از بیست ماده ترکیب شده که برای تغذیه چشم و شست و شو و ضد عفونی کردن آن کاملاً مؤثر است. شگفتی های ساختمان چشم بیش از آن است که در یک کتاب بگنجد و از اینجا به عظمت کلام مولی می توان پی برد که می فرماید: «انسان با یک قطعه چربی کوچک می تواند این همه صحنه ها را ببیند. قرآن مجید نیز به آفرینش چشمها در مسئله خداشناسی اشاره کرده و می فرماید: أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ «آیا برای انسان دو چشم نیافریدیم؟»(بلد/۸) (مکارم، ج ۱۲، ۱۳۹۰: ۷۳-۷۵)
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه ای در اینجا اشاره کرده می فرماید: چشم دو وظیفه مهم دارد: یکی اینکه دریچه ای است به سوی قلب، یعنی اثری از شیئ بیرونی رویت شده به وسیلۀ آن به قلب می رسد. دیگر اینکه بسیاریاز اوقت، آنچه را از عشق و نفرت و زیرکی و کودنی و قصد خیر و شر در قلب وجود دارد، همچون آینه منعکس می کند. یعنی چشم با قلب داد و ستد دارد، در آن اثر می کند و از آن اثر می پذیرد.(مغنیه، ۱۳۹۲: ۲۴)
امام دومین شگفتی وجود انسان را بیان می فرماید که: وَیَتَکَلَّمُ بِلَحْم «و (تعجب کنید که انسان) با قطعه گوشتی سخن میگوید.» با اینکه سخن گفتن برای ما کار بسیار ساده ای به نظر می رسد که حتی از کودکی با آن آشنا بودهایم ولی اگر درست بیندیشیم کار بسیار پیچیدهای است. به هنگام ادای یک جمله زبان باید با سرعت روی مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا برای حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگیرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضای دهان پخش شود بلافاصله روی مخرج «نون» قرار گیرد تا واژه زبان تلفظ شود. حال فکر کنید ورای خواندن یک مقاله یا بیان سخنرانی این زبان چه جوالانی باید در درون دهان داشته باشد که مسلسل وار جای خود را تغییر دهد که اگر دیر بجنبد کلمه غلطی بر زبان جاری می شود و جالب این است که چنان این جابجایی عادت انسان می شود که گویی به صورت خودکار در آمده است و انسان می تواند همه حوادث عالم هستی را با همین قطعه گوشت بسیار ساده ادا کند و این نکته نیز قابل توجه است که صدها یا هزاران زبان برای تکلم در دنیا وجود دارد و همگی با حرکات زبانشان می توانند مقاصد خود را بیان کنند. از آنجا که اگر این زبان دائماً تر و تازه نباشد نمی تواند چنین حرکات سریعی از خود نشان بدهد خداوند چشمه هایی جوشان در زیر زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش می کند و زبان را نرم و فعال نگه می دارد و دیده ایم به هنگام تشنگی شدید و کم شدن آب دهان انسان بسیار به زحمت سخن می گوید. نکته مهم در مسئله سخن گفتن این است که مطالبی را که انسان می خواهد برای دیگران بیان کند نخست به صورت کلی در روح و مغزش حاضر می شود و بعد کلمات را برای ادای آن انتخاب می کند سپس به زبان فرمان می دهد که با استفاده از مخارج حروف، کلمات را تنظیم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا دیگران از مقاصد دورنی او آگاه شوند. بزرگ است خدایی که چنین قدرتی به انسان و مخصوصاً به یک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.
******
آن گاه امام در سومین جمله از حس شنوایی انسان سخن می گوید و می فرماید: وَیَسْمَعُ بِعَظْم «(این مایه تعجب است که) انسان با استخوانی میشنود»؛ امواج صوتی از مجاری گوش وارد می شود و در آن پیچ و خم تعدیل مییابد سپس به پرده گوش می رسد. در پشت این پرده دو استخوان ظریف به نام استخوانهای چکشی و سندانی وجود دارد که بی شباهت به چکش و سندان نیست. دسته استخوان چکشی به پرده صماخ متکی است و از ارتعاش آن به حرکت در می آید. (دانشمندان می گویند: علاوه بر دو استخوان چکشی و سندانی، استخوان دیگری به نام استخوان رکابی نیز هست که آن نیز نقش مؤثری در شنوایی دارد.) این دو استخوان به حرکت درمی آیند و عصبی که در پشت آنهاست از این حرکت متأثر شده پیام را به مغز منتقل می کند و انسان کلمات و حروفی را که دریافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبیق می دهد و مفاهیم سخنان را درمی یابد و گاه زیر و بم ارتعاش صوتی و شدت و ضعف آن پیامهای خاصی با خود همراه دارد که آن را نیز درک میکند مثلاً پیامی که یک ناله ممتد و یا یک فریاد بلند یا نفسهای سریع و پی در پی با خود دارد همه از طریق این مجرا و این استخوان به درون روح و جان انسان منتقل می شود. این نکته نیز حائز اهمّیّت است که بخش مهمی از تعادل بدن به هنگام ایستادن و راه رفتن به وسیله گوش تأمین می شود، لذا بعضی از بیماری های گوش سبب میشود که انسان حالت سرگیجه به خود بگیرد و قدرت بر حفظ تعادل خویش نداشته باشد. سپس امام(علیه السلام) در پایان این گفتار حکمت آمیز که ناظر به عظمت آفرینش انسان است و قدرت آفریدگار را نشان می دهد که با ابزار ساده ای آثار مهمی را آفریده است.
******
و در ادامه می فرماید: وَیَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم «و (عجیب این که) انسان از شکافی تنفس میکند»؛ منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بینی است که نفس کشیدن انسان غالباً در بیداری و خواب به وسیله آن انجام می شود، هرچند گاه به وسیله دهان نیز تنفس می کند؛ ولی دهان مسلماً مجرای اصلی نیست و تنفس از طریق آن گاه آثار نامطلوبی دارد؛ مخصوصاً در هوای سرد ممکن است به ریه ها آسیب برساند در حالی که از طریق بینی هوای سرد تدریجاً گرم می شود و به داخل ریه ها می رسد. شایان توجه این که این شکاف دارای موهایی است که گرد و غبار را می گیرد و در مایه لزجی که از بالا ترشح می شود، به صورت آب بینی در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند. خداوند در این شکاف ساده یکی از مهم ترین حواس انسان یعنی حس بویایی را آفریده که به وسیله آن می تواند خود را از خطراتی حفظ کند یا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشیدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسیار خوبی جهت تشخیص غذاهای سالم از ناسالم است. خدای متعال وسعت این شکاف را دقیقاً به اندازه نیاز برای تنفس قرار داده است؛ اگر تنگ تر بود انسان به تنگی نفس دچار می شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونی هوا به ریه آسیب برساند. فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ. (مومنون/۱۴)(مکارم، ج ۱۲، ۱۳۹۰: ۷۶-۷۸)
نکته اول
شأن صدور؛ از ضمیر جمع («واو» اعجبوا) در ابتدای این کلام چنین به دست می آید که امام (علیه السلام) در جمعی که احتمالاً، از نشانههای توحید در وجود انسان و یا از خصوصیات این موجود متعالی گفتگو میکردهاند، فرموده است.
نکته دوم
این حکمت هم مانند بسیاری از کلمات امام (علیه السلام) جامع جمال لفظ و کمال معناست. جمال لفظی اش، همان شعر گونگی و استعمال شدن کلمات موزونۀ «شحم، لحم، عظم و خرم» در مقاطع آن است و این نشانی بارزی از آن است که امام (علیه السلام) امیر کلام است.
نکته سوم
علماء منطق در بین انواع حیوانات، تعجب را از خصوصیات انسان می دانند و این ویژگی قبل از هر توضیح، برای همه روشن است. زیرا هر کس به حکم انسان بودن، خصوصیت تعجب کردن را دارد، چون چنین است نیازی به شرح و تفسیر تعجب نیست.
نکته چهارم
لفظ هذا (این)، اسم است و مشارالیه آن، نوع انسان است نه همۀ افراد آن. ناگفته پیداست که برای حضور «نوع» در جمع، حضور بعضی از افراد کافی است و استعمال اسم اشاره در اینجا، از این جهت است که ویژگیهای محسوس آدمی (دیدن با پیه و ...) مورد توجه است و الا بدون اسم اشاره هم، بیان کامل بود.
نکته پنجم
لفظ انسان، مشتق از انس می باشد و این موجود را از آن جهت انسان می گویند که به موجب فطرت، با خالق و با داشتن عاطفه، با همنوعان خود و به موجب عقل، با کمال، انس دارد، در مقابل حیوانات، که عمدتاً فاقد انس با یکدیگرند.
نکته ششم
در این حکمت امام (علیه السلام) از شگفتی های جسمی آدمی، سخن به میان آورده و از معجبات روحی و روانی او ذکری نکرده است؛ این برای آن است که شگفتی های روانی انسان، نه قابل توصیف و نه شایستۀ درک است.
نکته هفتم
از خصوصیات انسانی، سخن گفتن با تکه گوشتی و شنیدن با استخوانی و نفس کشیدن از شکافی است. انواع دیگر حیوانات هم این خصوصیات را دارند. اما این انسان است که سخن گفتن و بردن بهره های بلند و متعالی، با شنیدن و نفس کشیدن، مخصوص اوست و این از جهت ارتباطی است که بین حس و عقل آدمی وجود دارد.
نکته هشتم
می توان گفت منظور امام (علیه السلام) از بیان این مطلب، توجه دادن انسان، به آفریدگار حکیمش، که او را با این خصوصیات بوجود آورده است و یا با یادآوری حقارت و پستی این چند عضو، که ارکان وجود آدمی هستند، کبر و غرور انسانها را محکوم فرماید.(نظامی، ۱۳۸۳: ۴۴۰-۴۴۲)
عظمت تمام این کارها، با وجود کوچکی و ظرافت و سستی ابزارهای آنها، به انسان توجه می دهند که او بسیار ظریف و ضعیف است؛ پس باید از مرکب غرورش پایین آید. امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: و خلق الانسان ضعیفا؛ انسان ضعیف آفریده شده است. (آل عمران/۲۸) سپس فرمود: «و کیف یکون ضعیفاً و هو ینظر بشحمٍ و یسمع بعظم و ینطق بلحمٍ؛ چگونه ضعیف نیست و حال آنکه او با پیهی نگاه می کند، با استخوانی می شنود و با گوشتی صحبت مینماید.» (بحرانی، ج ۵، ۱۳۶۲: ۲۴۳)
شگفت آرید بر انسانیکه از پیهی بود بینا سخن گوید به لحمی، بشنود بااستخوانی نغمۀ دنیا
برآرد دم ز یک سوراخ مبهم بر سر بینی که گـر بنـدد بـرآیـد جـان شیرینــش ز سـر تا پا
نکته نهم
دانشمندان متحیرند که انسان چگونه تصویری را که بر روی شبکیه چشم می افتد، تحلیل و بررسی و درک می کند و یا وقتی ارتجاعات مختلف و امواج کوبنده بر پرده صماخ گوش اثر می گذارند، چگونه مغز و روح آنها را از هم تشخیص می دهد و می تواند بفهمد که آنها چه هستند و چه می گویند. جالب تر اینکه بدن انسان بدون اراده مستقیم او، می تواند در حال خواب و در همه حالات بیداری، کار رساندن هوا به بدن را انجام دهد. دانشمندان تبدیل تصاویر و صداها و یا تبدیل تحلیلات مغز را به سخن و گفته ها، به وسیله سیستم عصبی بدن می دانند؛ ولی باز هم چگونگی آن مشخص نگشته است. با این همه، علما و دانشمندان الهی این نکته را پذیرفته اند که این پیه و گوشت و استخوان نمی بینند و نمی گویند و نمی شنوند؛ بلکه آنها تنها وسیله دیدن، گفتن و شنیدن هستند و آنچه می بیند، می شنود و توان تکلم و یا فهم الفاظ را دارد، روح و یا مغز آدمی است. (جویباری،۱۳۸۴: ۵۵- ۵۶)
منابع و مآخذ
- بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج ۵، چ دوم، بی جا: دفتر نشر الکتاب، ۱۳۶۲
- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، ۱۳۸۴
- مستغفری، جعفر بن محمد- مراغی، یعقوب و خلیلی، محمد ، روش تندرستی در اسلام(ترجمه طب النبی(ص)و طب الصادق(ع)، چ سوم، قم: ۱۳۸۱
- مکارم شیرازی، پیام امام، ج ۱۲، چ اول، قم: انتشارات امام علی بن ابیطالب، ۱۳۹۰
- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، ۱۳۸۳
- سایت امام علی (علیه السلام)
دفعات مشاهده: 2020 بار |
دفعات چاپ: 57 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر